پایه دهم صفحه ی ۳۹مثل نویسی از تو حرکت از خدا برکت
مقدمه: از قدیم گفته اند از تو حرکت، از خدا برکت. ما نیز همیشه این اصطلاح را به کار می بریم ولی این بار می خواهیم برای درک بهتر آن داستانی ذهنی بنویسیم:
تنه انشا:
در گوشه گوشه ی این دنیا هزار داستان و هزار حکایت وجود دارد که گاهی این حکایت ها از اتفاقات روزمره ی ساده ی یک انسان تشکیل شده است. در نقطه ی بسیار کوچک کره ی زمین در یک خانه ی کوچک و کاهگلی مادر و پسری زندگی می کردند که مادر همیشه از پسر خود گله می کرد برای بیکاری و سر به هوایی و و همیشه ناراحت بود که چرا پسر او نیز مانند سایر مردم به بیرون نمی رود وکار نمی کند
بازنویسی دوم :
داستان چهارم :
در قدیم، در الان و در آینده این مثل را خواید شنید که از تو حرکت از خدا برکت.
حتی ممکن است بارها مادر یا پدرتان این ضرب المثل را بارها به شما گفته باشد.
بدین معنی است تا خودت وضعیتت را تغییر ندهی خدا تو را کمک نمیکند،
تا خودت تلاش نکنی خدا تو را کمک نمیکند.
در روزگاران قدیم در دل یک شهر کوچک، مردی زندگی میکرد و بیکار بود.
شنیده بود که اگر عبادت کنی و به یاد خدا باشی به سرکار میروی و رزق و روزی ات زیاد میشود.
این مرد صبح زود به مسجد محله ی خودشان رفت و شروع به عبادت کردن شد. از صبح تا شب نماز میخواند و عبادت میکرد.
پس از گذشت یک روز، مرد گرسنه شد و از گرسنگی نتواسنت تکان بخورد، در گوشه ای از مسجد تکیه زده بود و ناله میکرد.
تا شب کسی به مسجد نیامد.
ناگهان حوالی شب مردی مومن و خدادوست که مسافر بود قصد کرد
برای استراحت و نماز در کنار همین مسجد بماند و فرا صبح به راهش ادامه دهد.
پس به داخل مسجد رفت و مشغول نماز خواندن شد.
بعد از نماز ، سفره را پهن کرد و تا خواست غذا بخورد ناله ای شنید به دنبال ناله و صدا رفت که ببیند کیست.
متوجه شد مردی از شدت تشنگی و گرسنگی در کنج مسجد افتاده، او را سر سفره نشاند و سیر کرد.
پس از آنکه مرد جان دوباره ای گرفت اول از او تشکر کرد و موضوع را برایش تعریف کرد.
مرد مومن خنده ای کرد و گفت : خدا تو را خیر دهد اگر من صای ناله ات را نمیشنیدم که تلف میشدی.
پاسخ داد : خدا روزی ما را میدهد و من شنیده ام که هرکسی خدا را زیاد عبادت کند روزی اش زیاد میشود.
مرد مومن در پاسخ او گفت :
آری زیاد میشود اما اگر خودت هم در کنار عبادت به کار مشغول شوی و تلاش کنی و نان حلال دربیاوری.
در همینجا یاد ضرب المثلی افتاد و آن را برایش بازگو کرد که از تو حرکت و از خدا برکت.
داستان پنجم از تو حرکت از خدا برکت :
در زمان های قدیم در یک روستایی یک زن با دوتا بچه کوچک و یک پسر بزرگ زندگی میکرد.
زن ، شوهرش را از دست داده بود و تنها راه درامد آنها از گاو و گوسفندهایش بود.
اما این درامد کفاف خرج و زندگی آنها را نمیداد.
زن به پسر بزرگش گفت که ای پسر عزیزم به داخل شهر برو و دنبال کار باش
و خرج برادر و خواهرهای کوچکت را در بیاور
من در اینجا هم از گاو و گوسفندها از طریق فروش شیرشان درامد در میاورم.
اما پسر سر باز زد و گفت کار کجاست مادر من. بیکاری در همه جا هست. شهر و روستا ندارد.
پس از گذشت یکسال مریضی به دام هایشان افتاد و همه ی گاو و گوسفندهایشان مردند.
به اصرار مادر، پسر مجبور شد به شهر برود و دنبال کار باشد.
پسر به شهر رفت و به سختی کار میکرد و دنبال کار بود تا اینکه
بالاخره پس از گذشت چند روز سختی، کاری با درامد خوب پیدا کرد.
درامدی جمع کرد و به روستا نزد مادرش بازگشت و تمام درامد ان ماهش را به مادرش داد.
مادر از خوشحالی به فرزندش گفت که پسرم نصیحتی به تو میکنم
تا اخر عمرت بهش عمل کن : تا تو نخواهی و دنبار کار نباشی کار سراغ تو نمیاید
یاد مثلی افتاد که از تو حرکت از خدا برکت. تو تلاش کن و مطمئن باش خدا کمکت میکند.
1193 - طرح درس هدیه های آسمانی دوم ابتدایی درس هدیه های خدا
1192 - طرح درس تاریخ ایران و جهان(2) درس تحولات سیاسی اروپا در قرن جدید صفحه 21-17
1191 - طرح درس روزانه ملی پیام های آسمانی هفتم درس پیامبر رحمت
1190 - طرح درس روزانه ملی قرآن هشتم درس وقف در آخر جمله
1189 - طرح درس سالانه مطالعات اجتماعی نهم
تو ,خدا ,کار ,روزی ,برکت ,ی ,از خدا ,از تو ,تو حرکت ,خدا برکت ,کرد و
درباره این سایت